---✧[]ازدواج اجباری![]✧---
P¹¹
ات ویو صبحونه رو خوردم وبابام منو رسوند مدرسه که
دوباره اون عوضی بود(کوک منظورشه)که دستشو گذاشت روشونم تصمیم گرفتم بهش یه چیزی بگم
ات:چته چی میخوا......عه رزی تویی..فک کردم کوکه
رزی:هوف.. منم بابا
ات:چیشده انگار حوصله نداری
رزی:هیچی چیزی نشده
ات:دوباره باجین حرف زدم فقط دو-سه ساعت داشتیم حرف میزدیم
رزی:اووو...تو قبلا بالینو یک ساعتم بزور حرف میزدی
ات:دیگ دیگ
رزی:خبع...یه سوال مامان وبابات میدونن؟
آتنه بهشون نگفتم....رزی وایسا من برم تا دست صورتم رو بشورم میام آخه خیلی هواگرمه میخوام یکم خنک شم
رزی:اوک
ات ویو
رفتم تا دست صورتم وبشورم که یهو در باز شد
ات:چیشده رزی......تویی
جونگ کوک:آره منم
ات:برو کنار کار دارم میخوام برم
جونگ کوک:ولی قبلش کارت دارم
ات:بس کن نمیخوام باهات حرف بزنم(یکم داد)
جونگ کوک:کاری نکن بدزدمت میدونی این کار واسم مثل آب خوردنه(داد)
ات:خفه شو عوضی(داد)
جونگ کوک:ساکت شو ات(داد)
مدیر:هعی اینجا چه خبره؟
[ادامه دارد...]شرطاکامل نشد ولی گذاشتم
[لایک۱۵]
[کامنت۱۲]
ات ویو صبحونه رو خوردم وبابام منو رسوند مدرسه که
دوباره اون عوضی بود(کوک منظورشه)که دستشو گذاشت روشونم تصمیم گرفتم بهش یه چیزی بگم
ات:چته چی میخوا......عه رزی تویی..فک کردم کوکه
رزی:هوف.. منم بابا
ات:چیشده انگار حوصله نداری
رزی:هیچی چیزی نشده
ات:دوباره باجین حرف زدم فقط دو-سه ساعت داشتیم حرف میزدیم
رزی:اووو...تو قبلا بالینو یک ساعتم بزور حرف میزدی
ات:دیگ دیگ
رزی:خبع...یه سوال مامان وبابات میدونن؟
آتنه بهشون نگفتم....رزی وایسا من برم تا دست صورتم رو بشورم میام آخه خیلی هواگرمه میخوام یکم خنک شم
رزی:اوک
ات ویو
رفتم تا دست صورتم وبشورم که یهو در باز شد
ات:چیشده رزی......تویی
جونگ کوک:آره منم
ات:برو کنار کار دارم میخوام برم
جونگ کوک:ولی قبلش کارت دارم
ات:بس کن نمیخوام باهات حرف بزنم(یکم داد)
جونگ کوک:کاری نکن بدزدمت میدونی این کار واسم مثل آب خوردنه(داد)
ات:خفه شو عوضی(داد)
جونگ کوک:ساکت شو ات(داد)
مدیر:هعی اینجا چه خبره؟
[ادامه دارد...]شرطاکامل نشد ولی گذاشتم
[لایک۱۵]
[کامنت۱۲]
۹.۸k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.